یک
میگذرد باد
زخمی و پارهپاره
از قلب خارستان
ما نیز گل میدادیم
آب اگر خلخالمان بود
پر پرندگان مرده را
میپاشد باد
بر خارستان
در دور
پرهیب هیمنهای
آتش زنید
حی
از ریشه برکنید
حی
زیرو زبر کنید
حی
پرمیکشد شعله
نازک پا
رقصان
آوازهای حریری آب است انگار
گویا
خواب است
که باد میبیند
من باد نیستم
نفس زیندهی بر خاک خفتگانم
رؤیای رفتگانم
آواز مردگانم
یک آیهی مقدسم از
هو
توش و توانم از
هو
زینده باد باد
مشتی صدا در خون خارستان دستادست میشود:
زینده باد باد
باد نگرا
مینگرد
مشتها را سنگین و خارا
پر ریخته، خونین
میگذرد از قلب خارستان
زخمی و پارهپاره
در خواب گلهای سوری
دو
باد شکسته میرسد از راه
دست بر پیشانی چینهها میکشد:
باید که باغ باشد
سر میکشد به خواب انگوران
سرجوش شاخها
چون نطقههای اعظم
پیچیده در قبای ظهورند
سلام میدهد به درختان
سلام میدهد به بار
به ثمر
سلام میدهد به نهر
به لبهای تشنگان
اما
باد
بادِنفسزن
هربار تشنه میشود
آبها را هراس دستهاش
پیر میکند.
سه
در خود میپیچد باد:
میخواستم تعویذ گشایش باشم
نه چین صورت این آبهای شاد
قوال قولهای شکوفیدن
آرای برگهای کتابی نو
پیچیده در خود باد
واگویههاش توفیدن
باغ پر از شهید
قطعهقطعه تن هرچه بود و هست
فریاد میزند:
این نیست باد
تکرار میشود
این
نیست
باد
و آخرین درخت میخشکد.
باد بیپیر
رهرو آمال دور و دیر
سر میگذارد
بر چینه تا که بمیرد
دیوار باغ میریزد.