پسرم سرباز جنگ جهانی اول است
و دخترم هر شب پرچم آلمان نازی را بالا میبرد
تاریخ در گوشهایم شیپور میکشد
که شام همین پیتزایی است که روی سفرهی کُردی گذاشتهام
یا منطقهای در خاورمیانه
که تاریخ زنگی بود که در آن
لیلی بازی میکردیم
و معلم شال پدربزرگش را میبافت
دانهای از سر قلاب میافتاد
پادشادهی بیعرضه
کشور را به باد داده بود
و رج آخر
بیگانگانی که همیشه
به کشور خیانت کردهاند.
خردل بیاورم یا کچاپ
پدرم میگوید سس را از سفره حذف کنید
این پیتزا
عجیب گرد است
و کسی نتوانسته است هنوز
کرهی زمین را عادلانه تقسیم کند.