من در مراجعهام
در تاریخ
و امروز که محتاج نام آزادی هستم
مخیر و آزاد، به هر برگ از آلبوم کهنهای که مانده سر میزنم
ورق میزنم کسی آتش گرفته
ورق میزنم کسی فریاد میزند
ورق که میزنم پشیمان است
-ورق میزنم پشیمان است-
ورق که میزنم نام نان را از یاد میبرم.
ورق که میزنم، عکس شمارهی ۱۳ تویی
اشارهکنان به دور
به سالی
جایی
به کسی
کسی که میآید
و جیبهایش از جیبهای سیدجواد پرتر است
ریشهایش از ریشهای سیدجواد پرتر است
و خندههایش
به وقت رفت و آمد چوب، شکل وسیعی دارد
من در تاریخ، در مراجعهام
در تو با زبان مادریام
در تو با زبان کهنه
در تو با زبان فروغ هم قاصرم.
ورق بزن
شکل تازهی چوب، ساز ابتریست
در میانهی راه
گوشهی پیاده رو لگد میشود
کتک میخورد از چوب
شکل تازهی چوب، ساز کهنهایست
خاک میخورد از چوب
تنها مانده گوشهی طاقچهای
شکل تازهی چوب قنداق مسلسلیست
رها میشود از برجک و جنازهی تازه و خون.
من در مراجعهام
مرزدار تو ام
میآیم این طرف
میروم آن طرف
آن طرف که تو هستی
و گازهای اشکآور
تاریخ گذشتهاند
میآیم این طرف که همه میخندیم
آن طرف که میخندیم
همه
خنده کنان
روانهی آن سمتها میشویم
آن سمتها که تویی.
من در مراجعهام لعنتی
در تاریخ
و روزهای خوب
از پس عکسهای خوب معلومند
وگرنه امروز دستهای زیادی در جیبهای ماست
و حضور این دستها عادیست
من با همین دستهای ورمکرده در جیبم
راه میروم
کار میکنم
غذا میخورم
و با همین دستهای توی جیبم
عشق بازی میکنم
و امروز مثل همیشه روزی عادیست
فقط من در مراجعهام
مثل همیشه، لعنتی!
فروغ تا زنده بود
اصلاً دیوان نداشت لعنتی!
آلبوم کهنه که تاریخ ندارد لعنتی
نوستالژی اباطیل است لعنتی
هر کسی که حرف از دیروز میزند
مال دیروز نیست لعنتی
من در مراجعهام
در تاریخ
در هنوز
و این چیز ها عادیست لعنتی.