تو در تهران چشمانت ترافیکی است سردرگُم
چه کردی با من و با شهر و با اعصاب این مردم
ز کرمان آمدم دیروز و تهران را نمیفهمم
مرا در جیب خود وقتی که میترسم بکن قایُم*
خیابان، ترمز ماشین و آقایی که میگوید
همیشه در میان بودهاست گویا پای یکخانم!
غروب از چشمهای عابری پرسیدم:«آزادی»!
برایم زیر لب با اخم تلخی میکند غُم غُم
و چیزی توی مغزم ساز خود را میزند، چیزی
شبیه مته برقی، پتک، دیلم، سمبه یا اهرم
من از نسل و تبار خانههای گنبهای هستم
که حالا در خودم انگار دارم میکنم توتُم
چه فرقی میکند اینجا درختی سبز باشی یا
برای گرمی شومینههای سبزشان هیزم
ندارم ریشه اینجا جای من گفتند خالی نیست
و گویا میخورد در بیکسی این ریشه را گَکسُم
یکی پرسید شهری میشوی اینجا چه میخواهی؟!
نگاهش کردم و با بهت و با تردید گفتم چُم
* قایُم: پنهان
گنبه: گنبد
گکسُم:آبدزدک
غُم غُم: نجوا
توتُم: آوار چاه در درون خود