شعرمون مُهرِ غضب خورده رئیس
روزگارمون به شب خورده رئیس
انتخابمون رکب خورده رئیس
غم وبال دلِ تنگمون شده
زندگی میدون جنگمون شده
دل بده ما دلمون خونه رئیس
حالمون بدجوری دآغونه رئیس
کبکمون خروس نمیخونه رئیس
حال و روزِ خوش به ما نیومده
حالمون یه عمره جا نیومده
همه از همدیگه غافلن رئیس
دزدامون شریک قافلهن رئیس
همه تو فکر معاملهن رئیس
ما رو به نداشتن عادت دادن
اونا که دست رفاقت دادن
دشمن اومده میونمون رئیس
ترس افتاده به جونمون رئیس
جون نداره پهلوونمون رئیس
وقتشه زمونه باطلت کنه
وقتشه که صندلی ولت کنی
هیشکی اینجا دیگه پشت هیشکی نیس
این گلایهها رو با خون بنویس
خستهام از تو و این شهرِ حریص
حال من بَده منو بکش رئیس