یک خانه مانده به پاییز
سوی خاموش آینه
خورشیدها را
و حوصلهی فصل
نفسِ باغچه را
از رفتار ذاتیِ خواب دزدیده بود
و شیبِ تابستان از درخت میریخت ...
... یک ساعت مانده به تو
چه فرق دارد خانه،
اندامت را از کدام زاویه خواب دیده
یا این ساعت بزرگ
که حسادت شب را با سپیدی موهام هجی میکند
کودکی سرگردانم را
کجای باغچه گم کرده.
... یک روز پس از تو
ساقهای نازکت روی رجهای دیوار جا بماند
و باغچه مثل وسوسهی عمیق انگشتها
نشسته باشد در ابهام حیاط
و عقربهها در طوافی ساده
ندیدنت را باور کنند