شدهام پرازصدای سرنا
بگو زنی بیاید با آوازهاش
بیفتد در بلندگوی نیفتادن
تکرار شود
با سوزنی سرکش
چیزی شبیه چراغی در مه
شدهام پراز صدای گرفته
فرشتهای که معجزه میکند
زمزمهی بالزدنش
و پیاده نمیشود از سهماش
زیرملافهای بی گل
شدهام
هفت دایرهی آزاد ِدر هم
که نمیتواند عبور کند از خود
بگو زنی بیفتد از شاخهی انگور
تعطیل کند تاکستان را
روی دیواری که کوتاه نیاید نگاهش
به عکسهای سیاه و سفید زنان قاجار
شدهام سراپا ناکافی
اینجا اول ماه است
هلال تکهتکه به دنیا میآید
و ما تکهتکه
کمتراز نیم میشویم
با چالههای زمینی
راه میرویم
با انگشتهای اشاره
و شصتهای ایستاده
شدهام سراسر ممنوع
بگو زنی با سیبِ نخوردهی حوا بیاید
گیسوانش زیر مهتاب باز
و گل از گل بشکفد
شدهام نامعلوم
بگو زنی بیاید
که کنار نیاید با خودش
از پشت استخوانی
رگبهرگ شده
تکهای سواره وتکهای پیاده
و فکر کند به زنی که...
بگو زنی با موهایش بیاید
که پریشان نباشد.