به کدام آوار پناه ببریم
که جنازههایمان از فرط مرگ به زندگی بازنگردند
کدام گریه مرا به آغوش تو بازمیگرداند
زندگی
صدای رد شدن چادر مادرم در باد بود
زندگی داشت در رگهای پیشانی پدرم میخشکید
زندگی
لرزش صدای تو بود
که بر بغضهای من آوار میشد
حالا به پرندههایی فکر میکنم
که لای چادر مادرم لانه کردهاند
به تشنگی شانههای تو فکر میکنم
که هزار بغض برای سیراب شدن کم دارند
بگو به کدام دیوار پناه ببرم
که بوی سایهی تو بر آن نمانده باشد
چند بار دیگر باید بمیرم
تا نعش زندگی را از لابهلای گریههای تو بردارم
حالا که فکر میکنم
میبینم برای مردن من دیر است
باید زنده بمانم
و از پشت پنجرههای شهر رفتن تو را تماشا کنم