عاقبت ما را غم چشم انتظاری میکشد
چشم مستات عاشقان را در خماری میکشد
چشمهایت طرح غمناکی است در ذهنم مرا
آن غمی که دارم از تو یادگاری میکشد
حلقهی زلف پریشانت شبی منصور را
عاقبت در آرزوی سربهداری میکشد
تا که طرح گیسوانت هست در پیوند شب
شام یلدا را غم دنبالهداری میکشد
ماهی افتاده بر ساحل قرارش آب نیست
گاه عاشق را بروز بیقراری میکشد
سرنوشت برکه با خورشید خیلی تلخ شد
برکه را ماهیت آیینهداری میکشد
آه! نتوان گفت با کس آنچه با ما کردهای
عاشقان را ماجرای رازداری میکشد