شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بس که از هر شاخه‌ای برگ جوان افتاده است

بس که از هر شاخه‌ای برگ جوان افتاده است
چارفصل سال، گویی در خزان افتاده است
وای بر ما تا‌زه‌واردها که در میدان عشق
هر طرف رو می‌کنی یک پهلوان افتاده است
***
قهوه‌خانه، عصر یک روز بهاری، چای سبز
چشم‌هایت باز هم در استکان افتاده است
میز، میز سابق و مجنون همان مجنون قبل
خاطرات کهنه‌ای هم نیمه‌جان افتاده است
از خودم می‌پرسم اصلاً آن جوان سربه‌زیر
از کجا در داستان عاشقان افتاده است
چشم واکردم که دیدم قسمتی از پیکرم
در مسیر بیرجند و اصفهان افتاده است
عشق یعنی اشک‌هایی که به یادت نیمه‌شب
روی برجک‌های توی پادگان افتاده است
عمر شب‌های قشنگ زندگی کوتاه بود
ماه روی پشت‌بام از نردبان افتاده است
روزهای خوب در تقدیر ما بیچاره‌ها
یا که خط خورده است یا خط در میان افتاده است
حال اگرچه حافظ دیوانه گوید غم مخور
من که می‌دانم گره در کارمان افتاده است
خاطرات خوبمان کابوسمان شد... بگذریم
حرف‌هایم مثل چایی از دهان افتاده است

سعید قلی نژاد

تک نگاری

مستندنگاری با غزل

مستندنگاری با غزل

کبری موسوی قهفرخی

شعرها

برای خداحافظی اومدم

برای خداحافظی اومدم

حامد ابراهیم پور

 صبح آن روز ساعت هفت از

صبح آن روز ساعت هفت از

محمد حسین عباسی

من به این خونه برنمی‌گردم

من به این خونه برنمی‌گردم

فاطمه شمس

زنانِ اسطوره پیراهن ابریشمی می‌پوشند

زنانِ اسطوره پیراهن ابریشمی می‌پوشند

علیرضا کرمی