آهنگ سفر
خیابان سرد و
کوچه سرد و
بازار و دكان سرد است
همهی دلها پر از درد و
تمام چهره ها زرد و
زمان نامرد نامرد است
زمستان نیست برفی نیست
بورانی و بارانی نمیبینی...
ولی سرد است
چه چندشآور است
دست رفیقان را چو میگیری
عجب سرد است
سبوی ساقی دوران
تهی از باده
عشق و جوانی شد
دگر کام کسان هم
خالی از مهر زبانی شد
فروغ مهربانی نیست در آیینهی چشمت
نگاه چپ چپت هردم نمایان میکند خشمت
سخن از عشق
بس كن
چون شقایق
هم پشیمان گشته
از آدم گریزان شد
مگر در شهر گرگانم
خدایا رحم کن بر من
دهانهاشان همه باز است
و دندانها به سوهان غضب ساییده و
در راه میش مهربانیها
کنار صخرهی نفرت، کمین کردند
برای ریختن
اشکی به چشمانم نمانده
برای ناله هم
آهی درون جسم بیجانم نمانده
من آهنگ سفر
خواهم نمودن
زین دیار
سرد دلسردی
من آهنگ سفر
خواهم نمودن
زین دیار
سرد دلسردی.