عطر نفسات میرسد از آن سوی گوشی
حیف است که پیراهن گلدار نپوشی
دریایی و امواج تنت خیرهکنندهست
حق داری اگر گاهگداری بخروشی
تو رد شدی و مست شدند آدم و عالم
کی باز شده دکهی مشروبفروشی؟!
هرکس که تو را دیده در این شهر کشیدهست
یک عمر فقط دردسر خانه به دوشی
نام نرسیدن شده در مسلک ما: عشق
در کشور ما بابشده خامفروشی!
لب سوزترین چای جهان بودم و هربار
تو دیر رسیدی که مرا سرد بنوشی!
هرچند قرار است نباشم و نبینم
در مجلس امشب نکند ساده بپوشی!