شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

تقويم

پيچيده‌ام به روزها شبيه پنج عصر؛
همان عصايي كه هوا را شكافتم با آن وَ حادثه را وَ زمان را ... 
همان منشور مدورم كه از دو قرن پيش به تو وُ تاريخ پيچيده است
شبيه همان چشم‌هايي شده‌ام كه به ساعت دوخته ام هزار وُ پانصد‌سال
به روزهايي شكسته، ضميمه در تقويم
چسبيده‌ام ده قرن
كه در هوا شكارم كردي
و تقويم را به‌هم زدي
پريروز.

(من سفت با انگشتم تقويم را نگه داشته‌ام اين جا. !...)

هردو با اين عصا زمان را شكافته‌ايم شايد
و دقيقه‌ي كُندي شديم انگار ثابت بر حاشيه‌اي از روزي كه تمام نمي‌شود‌،
نه!..
تمام نخواهد شد!‌...

در لحظه‌اي كه چند ثانيه پيش بود انگار
و جهاني كه برايم تعبيه شد ديروز.

رزا جمالى

تک نگاری

سماع دوگانه‌ها

سماع دوگانه‌ها

میترا فردوسی

شعرها

جمهوری

جمهوری

لیلا ساتر

 صبح آن روز ساعت هفت از

صبح آن روز ساعت هفت از

محمد حسین عباسی

بِالْفَحْلـَگی

بِالْفَحْلـَگی

جمال‌الدین بزن

فَروَرگانِ چشمِ تو 

فَروَرگانِ چشمِ تو 

نازنین آیگانی