در پسزمینه
صحبت تنهای جدا مانده است
وقتی که دور میمانند
هر خانه، خانه میشود
جدایم از خانه
بیتن
بیشکل
و بیدست که به خانهام
برم گرداند
به خانهای که ندارم
من دستهایم را
_نه
آرزوی در هوا نگاه داشتن دستهایم را
در هوا
نگاه داشته بودم
که مشت باشند و خانهای خانه شود
و به تنهای جدا مانده اندیشیده بودم
-پسزمینه را پاک میکنم _
خیال میکنم این تندیس دخترهای سرمست میدانها
که پاهایش را به عرض شانه باز کرده است
در چهل سالگیش
هرروز جمعتر میشود
و خجلتر
«نامی که بر من نهادهاید، مرده است»
نامها در حسرت تنهای جدا مانده میمیرند
و هزار نام مرده هرروز میدان را دور میزند
هر دم نام تازهای را میبینی
که بی شکل
بی تن
با پای خود از تابوت عزاداران پایین میآید
در گور میخوابد
و جماعت
دور تا دور میایستند
_کسی عجلهای نمیکند_
آنقدر صبر میکنند تا زمان ریختن خاک فرا برسد