جهان خوردمْ و کارها راندم و عاقبت کارِ آدمی مرگ است.
ابوالفضل بیهقی
پاییز انار قیمتهای شکسته
کیست که به چیزی از مردگان نرسد
آستین بالازده سبیل و چکمه قصاب نبود
زرداب از زیر جسم جاری شد شتک زد از بر ِ چکمهاش بر کاشی سپید
انگار تمام زندگی روان میرود با آب در هرزآب
«اونورتر وایسا آقا!» شاید از مردگیاش به ما برسد
کیست که به چیزی از مردگان نرسد؟
لطیفتر میبود سرمای گریزان صبح اگر
میان باغی بودیم زرد و سرخ از آتش و انار
سردرختیها را عزراییل
گفت قاری ِ پیر ِ بدصدای گونیپیچ با صلوات
بر نطع زردها رقص لباسکنان انار در سور ِ زندگی
از آفتاب سرد به بخار تن نعشها پناه بردیم
«آقا زودتر لطفن!» تعجیل در پس افکند ِ زندگی تا به مرگ خود برسد
کیست که به چیزی از مردگان نرسد؟
سرما علاوه شد بر جمود ِنعشی و
قیچی دوید در پیراهن و شلوار
بیرون دو مُردۀ ایستا
در قیمت انار زندگی را بازمی آفریدند
کیست که چیزی از مردگان نرسید
در جنگ باکتریها با تُربت و مهر در دهان
برخاست صندوق چوبی انار
و فامیلهای بیشکیب به قیمت مقطوع خندیدند
تا تفت نفرین شده
راه عبور زردآب گلنارها شد
تا مزار عمو.
کیست که به چیزی از مردگان نرسد؟