چون قافیه در رقص میماند
قوس هر خرامشات
اخگری که میخلد در هوا
از خاموشیِ ممتنع
در پیچش ِکوچهها قساوتی است
در دوایر هوایی که میشکافی
ابد را پشت خود میگذاری جا
باد را پشتِ سر میکشانی تا
سطرها را بدری
به شهرهای آزاد ببری
تا به رقصرقصِ قصههایت درآوری
در پیچک بالایِ دیوارها