شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

دالی که بر سر دارم

دالی که بر سر دارم
با انگشت اشاره‌ای که ندارم نمی‌پرد!
انگشتی که فقط به درد نشان دادن جای خالی تو می‌خورد؛
بگو این تابستان را در چمدانم چه کنم ؟
جایی که تو نیستی مکعبی سیاه است که هی بزرگ‌تر می‌شود
باید همه‌ی تاریکی ها را به یک نقطه بدوزم
و نقطه را روی بلوزت
بلوزت را در آغوشم
و همین‌طور که بلوزت بزرگ‌تر می‌شود...
همه‌ی دنیا را بگیرم
آن‌گاه که از من دور می‌شوی ...
دور از چشمانت
در چمدانی که به همراه داری باد می‌کنم
همزمان با انفجار آدامس بادکنکی روی لب‌هایت می‌ترکم!
و تو خون روی لب‌هایت را که منم
با یک دستمال کاغذی سفید پاک می‌کنی!!!
 

عدنان نوروزی

شعرها

چرخیدی و از دست دشمن سر درآوردی

چرخیدی و از دست دشمن سر درآوردی

احسان بدخشانی

سرگشته را دیگر خیال گم شدن نیست

سرگشته را دیگر خیال گم شدن نیست

مریم حاج محمدی

هرجا می‌روم 

هرجا می‌روم 

وجیهه نوزادی

درخت برف، که در باغ، برگ و بار ندیده

درخت برف، که در باغ، برگ و بار ندیده

هادی خور شاهیان