شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

روزنامه

کودک فقط فریاد می‌زد: روزنامه!
این سو و آن سو داد می‌زد: روزنامه!
حرف از خبرهای طلایی رنگ گندم
از میهنی آباد می‌زد ، روزنامه!
ناگه صدای بوق و ترمز درهم آمیخت
نبضش از این رخداد می‌زد، روزنامه ـ
بادی وزید و برگ‌ها را با خودش برد
حالا ورق در باد می‌زد، روزنامه

خونش به روی خط عابر لخته می‌شد
کودک ولی فریاد می‌زد:
                                   روزنامه...

محمدرضا حسینی‌مود

تک نگاری

گل فندق

گل فندق

کیوان نریمانی

شعرها

 همیشه عیدها روشن بودی

 همیشه عیدها روشن بودی

سوری احمدلو

منم شیرازِ شهرآشوب و در جانم چه محشرهاست

منم شیرازِ شهرآشوب و در جانم چه محشرهاست

زری قهار ترس

طفلکی از همان سال‌ها پيش

طفلکی از همان سال‌ها پيش

عادل حیدری

 قدیمی‌ها به عاشق‌پیشه، خاطرخواه می‌گویند

قدیمی‌ها به عاشق‌پیشه، خاطرخواه می‌گویند

آیدا دانشمندی