ابر افتاده روی پیرهنت تکّهای کهنه و نباریده
سایه روشن زده به حاشیهها آفتابِ به متن پاشیده
ابر بالاتر آمدو سر بر سرِ در لاک خود نشسته گذاشت
قطرهی اوّلی که من بودم چکه کردم ولی نسنجیده
(راستش خواستم که طارمهای روی گلدانِ خانهات باشم
تا بیایی مرا خراب کنی رو به آن حوض سایه پوشیده
حوض گفتم لب تو در ذهنم رنگ فیروزهایِ خود را باخت)
قطرهی بعد تا زمین نرسید با زنی رفت دستهگل چیده
چشم بر ابر، تنگ میدوزم در تنت تکههای پاییزست
شاخههایی که بر صدای تو خش میزند در گلوم پیچیده
رود رگهای آبیات در من میخزد تکههات در سرما
حس گنجشکی از تنم جاریست که به تو تکههام چسبیده
ابرها میوزند توی رگم سرخی از خانه میزند بیرون
گم شدیو دوباره میرسی از وسط خوابهای خوابیده