چشمهای شاعر
چنانکه بوسهی لخت زمستان
فرو ریزد از تهیگاهِ کاج
خیره
تیلههای مشکی براق
خیره
به واژهای آویزان از پنجره
اَش نگه داشتهام اینجا
که ورم کرده سینه از سنگینیِ صدا
دورا دور
کماکان خیره
اَش نگه داشتهام اینجا
که تن تپش قلب
شاهرگ درد
سربِ سرد
از حباب ال سی دی
اخبار ساعت پنج
«سخنگوی دولت...»
اضطراب مرزهای دم
اَش نگه داشتهام اینجا
که پشت حنجره
فریاد پناه جویان مبلهای چسبناک
-«امروزه؟»
-«بزار ببینیم!»
تنگههای نفتناک
پشت ویترین مغازههای خیابانی در ژنو
لای پرهای پرندهی صلح پیکاسو
اعتمادم به پنجره
تیرآهنهای خانه
شیروانی سقف
چشمهای شاعر
«اَش نگه داشته ام اینجا» حتا
بی صدا
ماشین حمل زباله
بی استخوانی که بگوید تِرِک
با سایه ترسوی مُعرّق
در مِه