هی هی! بلند اختر بدفرجام
محبوبِ رجم و سب شده ی بدنام
هی! مست می نخورده ی مستاصل
مشروبِ بر زمین زده ی در جام
در بال های وسوسه ات پرواز
در فکرهای سرزده ات سرسام
دامادِ پشتِ پرده ی آتش پوش
در حجله های خالیِ خون، ناکام
هی! پادشاه شعله و خاکستر
آتشفشانِ خسته ی ناآرام
دندانِ تیزِ تشنه یِ پرخواهش
نفرینِ پشتِ خنده ی خون آشام
بر سفره های سرخِ هوس آذین
مهمانِ بی تعارفِ ناهنگام
هی هی! نیاز مبهم ناپیدا
طعمِ لذیذِ طعمه ی در هر دام
مجموعِ بی تناسبِ مهر و قهر
مفهوم مستتر شده در ایهام
سرگشته بین ماضی و مستقبل
حالِ همیشه در صف استفهام
بین یک و سه و چهل و هفتَم
من را رها کن از قفس ارقام
روحم که هفت بار زمین خوردم
لعنت به سرّ ِ جاذبه بر اجرام
لعنت به من که هیچ نمی گُنجم
در حجمِ خط کشی شده ی اجسام
ایمان و ترس و شک مرا بردار
بگذار بلکه بگذرم از ابهام
مانده برای ما دو نفر یک شب
مانده میان ما دو نفر یکگام