ردّ پای تو هنوز آنجاست
در آن آخرین یکشنبه
من زلالِ ماه را برای تو میخواستم
در تلاقی من با خودم
با خوابهایم
که امتداد آرزوهای بیرحم منند
در تاریکِ چنار و کاج
با همان روسری
همان چتر
همان آرایش همیشگی
و کسی گفت:
شببخیر عزیز من شببخیر
و صدای زنجیری در تاریکِ چنار و کاج.
من که دعایی نکرده بودم
ما که قراری نداشتیم
پس این صدای زنجیر از کجا میآید
این همه سنگ
و تو
مُردهست
سکوت!
از سکوت بَدم میآید
فاتحه و چراغی
در تاریک چنار و کاج
(تو) مُرده