همیشه «پنجره»ای از من است که تنها رو به درون دارد
حرفها میآیند
فکرها میآیند
میآیند رؤیاها
بین ما اما سراسر عایق است
حس نمیکنمت
هرچیز کلماتِ درونِ مرا بُرمیزند
اما مرا برنمیآشوبد
میآید
دست به کاسهی سرم میبَرَد
و چند کلمه را زیروُرو میکند
چیزی برمیدارد و پیشِ چشم میگذارد
با انگشتهایش حرفی نمیزند
فقط چند کلمه را نوازش میکند
با چشمهایش حرفی نمیزند
فقط به پنجره خیره است که فقط رو به درون دارد
انگشتها کلمهاند
چشمها کلمهاند
کلمات کلمهاند
و هستند تا درونِ مرا از سکوت وُ از حروفِ نامِ تو پُر کنند
فقط بیایند از پنجرهای که برای آمدن آمده بودند فقط.