شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

مستی روشنی‌ست در چشمت

مستی روشنی‌ست در چشمت ای سراپای قامتت انگور
با شرابت بریز دینم را،  چشم عقل از شب جنونم دور
در تنم شور تازه‌ای پیچید توی یک ظهر تشنه‌ی مرداد
تا که در دامن من افتادی از بلندای شاخه‌ای مغرور
در شبی عارفانه می‌رقصید بین انگشت‌های تو موهام
بعد از آن عاشقانه می‌رقصد بین انگشت‌های من تنبور
من رها کرده‌ام جهانی را از خود از روزهای ظلمت حرف
آمدم تا شبانه گم بشوم درتو و در سکوت روشنِ نور
بهت صحرا، سکوتِ سرکشِ شب، اسب‌های فراری فکرم
می‌رهاند تمرّد جان را خیمه‌خیمه از این تن مستور
می‌دوم از سراب می‌پرسم، کیستی تو که در منی بی‌من؟!
تا به تو می‌رسم... به خود...ناگاه می‌رسی جور دیگری از دور

زهرا‌سادات هاشمی‌گلپایگانی

تک نگاری

شعرها

کولی

کولی

مهشید رستمی

 همیشه عیدها روشن بودی

 همیشه عیدها روشن بودی

سوری احمدلو

خیابان‌هایی هم  هستند

خیابان‌هایی هم  هستند

پروین نگهداری

اردبیل بایراغی

اردبیل بایراغی

مهدی آقازاده