به خود که بیایم
ساعتی به کتریِ جوش خیرهماندهام
مردی که از بخارِ کتری به اختراع موتور رسیده
و لوکوموتیو راه انداخته
حتماً نیاز جدی به رفتن داشته
من از تماشای کتری
اختراعی به ذهنم نمیرسد
گَلهام را در خواب دوشیدهام
خوابم را
بستهام به گاریِ بیداری
و نجابتم
عُرفِ بازار را بههم ریخته
بهترین لباسم
آغوشیست رو به فراموشی
علیکی با جنگلِ سوزن ای پرندهی نخی
علیکی با نورِ نو با تنورِ تازه
ای سنگکِ سهروز پیش علیکی با تو
علیکی با دریای آدم ای لوله مترو
علیکی با ناخدا رادیو
جوان ایرانی! سلام!
سلام! جوان ایرانی!
من منتظر هیچ نامهای
از هیچکسی
از هیچ کجا نیستم
و خورشید پستچی زباننفهمی است
که هر روز صبح نشده
زنگ میزند