ما بزرگ می شویم
او از ما بزرگتر است
از نوآوری زمان ماست
که اصرار میورزیم
جهانمان را به هر شکل،
در یکمترواندی خلاصه کنیم
ما خود خلاصهی یک چندهزارسالهایم
ما خود خلاصهی خلاصهی خلاصهایم
از من بزرگتر است
شانزده بار میگویی و میروی
شانزده بار میآیی و میگویی.
از من بزرگتر است.
چیزی نیست،
یکبار میگویم و
پانزدهبار زل میزنم به موهایی
که تاریکی صدایش را ندیده بودم
که از من بزرگتر است
که از ما شاید نه.
اما بزرگ میشویم
به قدر عدد، که بیشتر از ما بزرگتر شده.
عجوزهی خواب من است
با درهای بسته به بنبستش؟
عجوزهی خواب من است
با لمبرهای آویخته به دامنش؟
رسیدهام
تا خواب دلربای زندگیام را بیدار شوم
از من بزرگتر است
که پای پیاده راههای آشنا را غریبه میکنم
از من بزرگتر است
که برای ماندن بیهوده میدوم
از من بزرگتر است
که سالواندی ندیدمش.
بیهوده نگران رفتنی
ما همان نوری خواهیم شد که پیوسته
از سالهای نوری میرسیم به چشمهایی که
روزی به ما خیره میشوند
و از سر دلتنگی
شعرهای معاصرشان را خواهند سرود
حتی اگر شاعر شعر نباشند
بیهوده نگران رفتنی
ما بزرگتر خواهیمشد از تمام اعدادی که تو میپنداری
ما بزرگتر خواهیم شد
از یکمتر و اندی جهانمان
...
از هرسو که میخواهی بیا.
ازسر شروع میکنی؟
یا میگذاری
کمی بیشتر فکر کنم؟
کمی بیشتر ببینم؟
یا،
سرایت میکنی، از تمام جهات محبوس؟
دیگر باید بدانی
که به هیچیک نیازی نیست
آنقدر عمیق و سنگین،
که خیالی برای دوباره رفتن نباشد.
تو مشغول باش.
همینجا ادامه میدهم.
شاید دوباره به زیر دندانی رفتم.
کنار جمجمهای از گرگ یا گاو
فرقی نمیکند کدام.
یا
محلول ریشههای سخت، راهی آسمان شدم.
یا
همینجا ماندم به انتظار،
تا دلتنگی را به اشک
و این پوسیده ی محبوس را به صدایی که کافیست.
خوب یا سیاه
رنگین یا زرد
اینجا یا حاصل تلاش یک پرواز بیخبر
چه میدانی تا آنوقت شاید،
درون شعلههای خورشید باشم
یا میان سیارکی
که دور صدای تو میچرخد
و تو بیخبر ،
با سنگی فرسوده مجالی خلوت میکنی.
تو هم خواهی پیوست ...