اینبار اگرچه روشده دست تو ، من پای این قمار نمیآیم
هرچند بیقرار توام اما، اصلاً سر قرار نمیآیم
دارم هوار میکشم اما نه... هی انتظار میکشم اما نه
خود را کنار میکشم اما نه... من با خودم کنار نمیآیم
وقتی که از مقابل من رفتی، یک تیر را حرام خودم کردم
از من گریختی و نفهمیدی با نیت شکار نمیآیم
هی شعر مینویسم و خیری نیست، در وصف دختری که نمیخواند
هی شعر مینویسم و میدانم، در زندگی به کار نمیآیم
باید که من دوباره خودم باشم، بگذار در حصار خودم باشم
من میروم که یار خودم باشم فهمیدهام به یار نمیآیم
حالا به خاک میسپرم دیگر در سینه خاطرات قشنگت را
من قول میدهم به تو بعد از این، حتی سر مزار نمیآیم