آن عشوههای مستِ به جادو سرشتهات
چشمان نیمهباز شبیه فرشتهات
آتش بیارِ معرکهی عشق بود و هست
نخهای دور روسری رشتهرشتهات!
هر بار نامههای تو تعمید میشوند
در چشمههای جاری هر دل نوشته ات!
تکرار میکنند آدم و حوا گناه خویش
با گندمی رسیده از هوس تازه کِشتهات!