زندگی بازی دادنو بلده
به خودت شب به شب بگی: هیچی؟
برمیگردونتت به نقطهی صفر
برمیگردی به غار، بی هیچی!
برمیگردی به قبلِ سرترالین
به زنِ سوگوارِ توی کمد
به صدایی که بین خنده گرفت
به زنی که تو ماشینا گم شد
اینه تاوانِ «دوستت دارم»
ناامیدانه دوستت دارم
مادرت! چادری که ول کردی
مادرت! تو پیادهرو که نبود
توی شیرینترینِ خاطرههات؟
بیخیالش رفیق! نو که نبود!
چادری حدفاصل دو جهان
نگهش داشتم زمین نخورم
نگهش داشتم ولی لغزید
از تکون خوردنای تُنگ، پرم
زندگی بازی دادنو بلده
زندگیمون به آه و ناله گذشت
بی تو یک روز زندگی کردم
بی تو یک روزِ بیستساله گذشت...
اینه تاوانِ «دوستت دارم»
ناامیدانه دوستت دارم
ماهیِ مرگخواهِ رودِ بزرگ!
از تو دستای رود سُر خوردی
هفتسین قبرته! نه گهوارهت
به چه مرگِ مجللی مردی!
ماهیِ مرگخواهِ من! شب باش!
ساکت و سنگ، غیرواضح و خیس
ماهیِ مرگخواه من! برگرد!
حتی از مرگ! حتی از ابلیس!
من بهات شوخیشوخی دل بستم
عشقِ بی در کجای یکنفره
زندگی شوخیامو جدی گرفت
زندگی شوخیاش سیاهتره
زندگی بازی دادنو بلده
من یه بازیچهی سبکبارم
بازی من با زندگیم اینه:
ناامیدانه دوستت دارم.