مثل یک لولیوشِ مغموم
در دلم امّیدواری نیست
آخرین ابرِ زمستانم
گریههایم اختیاری نیست
پا به سر قلبم... نمیخواهم
از شکستن دست بردارم!
ماهیِ تک ماندهی تُنگم
سرگذشتی مختصر دارم
سنگها تعقیبمان کردند
فرصت پروازمان کم بود
بوسههامان در خیابانها
جنگهایی نامنظم بود!
زندگی را بخش میکردیم
عشق با ما رفت و آمد داشت
هر کتابی یک کلیدر بود
قریههامان گل محمد داشت
شعرهایم رقص رومی نیست
گریههای شمسِ تبریز است
نعرهای در چاه میخواهم
بیصدا مردن غمانگیز است
مرگ را بیگریه میخواهم
جراتِ میدان تیرم باش
زوزهی یک گرگِ دربندم
ماده شیرِ پنجشیرم باش
مردههایی بیکفن بودیم
سهممان قبری عمودی بود
یادگارِ کودکیهامان
نوحهی «ممّد نبودی» بود!
عشق را باور نمیکردیم
هر یقینی بوی شک میداد
لاکپشتی واژگون بودیم
مرگ ما را قلقلک میداد
خواب ماندی آسمان... طوفان
بسته درهای بهشتت را
قوی زیبا! سنگها کشتند
جوجه اردکهای زشتت را
یاری اندر کس نمیبینیم
جستوجو کردیم با حافظ!
روزمان شامِ غریبان است
ماهِ غمگینم خداحافظ...
آخرین افسانه بیوزن است
سندبادی روی بحری نیست
قایقت را غرق کن شاعر
پشتِ دریا هیچ شهری نیست...
پ.نها:
-منم من میهمان هرشبت لولیوش مغموم: -شعر زمستان/ مهدی اخوان ثالث(م.امید)
-گل محمد یاغی: قهرمان رمان کلیدر/ نوشتهی محمود دولتآبادی
-یاری اندرکس نمیبینیم یاران را چه شد/ حافظ
-پشت دریا شهریست/ قایقی خواهم ساخت/ سهراب سپهری