شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

همیشه زنم می‌رود که چای بیاورد

همیشه زنم می‌رود که چای بیاورد
اما نمی‌آید و زن دیگر
استکانی نیمه‌پُر روی میز می‌گذارد
که: سرد نشود!
همیشه کسی به جای من شعر می‌گوید
و کسی دیگر استکانی نیمه پر را سر می‌کشد
لبش می‌سوزد و در تمام این مراحل
بوی پرتقال هوا را مومیایی کرده
برای چند سال بعد.

بهزاد خواجات

شعرها

زخم در میان چاقوها

زخم در میان چاقوها

امیررضا وکیلی

هم ‌بغض!

هم ‌بغض!

محمدعلی بهمنی

سطور بی تعبیر

سطور بی تعبیر

مهشید رستمی

رنج

رنج

علی زیودار