نشستهایم من و دل، کنارِ شببوها
غریبْ -مثلِ یتیمیِ بچهآهوها-
نشستهایم وُ/ جهانْ همچنان بهسرعتِ باد
طلوع میکُنَد از مشرقِ هیاهوها
چه قصّههای شگفتی نِوِشت دستانم
چه پردهها که کشیدند این قَلَمموها
بُریده حَلقِ خدا را (به تیغِ ناحق و حق)
سپیده بر سَرِ گُلدسته... شب به پستوها
چه گرگها که دریدند با تبانیِ شب...
چه گلّهها که رَمیدند سوی سوسوها...
شبیهِ حق شده ناحق –به یُمنِ وِرد و دعا-
چهقَدر شُعبده دارند این ترازوها
در انحصارِ کلاغ است، فصلِ خونیِ باغ
بهارِ دهکده خالیست از پرستوها
کدام واژه بگیرد در این زمانهی زخم
تقاصِ خونیِ رگ؛ از جنونِ چاقوها؟
***
بگیر جانبِ امواجِ پیرِ نیل وُ ... بمیر
که خوار گشت «هنر» در مصافِ «جادو»ها