اگر چه در تنهایی
حاصل عمرم تمام
پلهپله از استخوانم شد
و شانهی من نردبانی،
که انسان،
برای لگد شدن نیست
و زن،
برای خرامیدن و
شکلی از گوزن بودن نیست
شب اگر
پشت ستارهها پیداست
من، پشت هر واژه
و عشق پشت هر شاعر
کسی که ورای چشم نبیند تو را
هرگزش آن دیدن، دیدن نیست
تو را
و مرا
اگرچه به تحقیر و زنجیر بستند
اندیشه را
در زنجیر پوسیدن نیست
اگر به تازیانه بند از بند تن گسستند
فکر پرنده از آسمان زدودن نیست
نگاه کن
عقاب را بر خاک پر کشیدن نیست
مرا چه باک از افتادن
که در آغوش تو افتادن، مردن نیست