هنوز هم باور نداري
هيچ شكلي پايدار نبود
و فكر ميكردي ما
در آفتابي لايزال پيدا شدهايم
شب برابر بود
اما رنج
هزار صورت داشت
چگونه تصويري اين چنين از حلق ما شكل گرفت
بالا آمد
سايهاي شد
با دو اژدها بر كتف
هنوز هم باور نداري كه شب
آفتابي ُمثله شده است
آري برادر
هيچ شكلي پايدار نبود
حتي منظر خانهات
كه چون حقيقت
بر رواق ِ پلكهاي مضطربت
فرو ميريخت