میگویم بیا، بنشین، اینجا، کنارِ چشمه و من و سیگاری که در جیبم هست
میگویم به صدای گنجشکها اینجا سادهتر از جایی که نشستهای میشود گوش داد
میگویم اگر میشد با درخت دیوار بسازیم لابد با درختهای اینجا نمیشود به آن دیوار گوش داد
میگویم در کیفت سیب داری به گرازها بدهیم؟
میگویم من از خواب دیدن به هراسِ باد وقتی قرار است شب را از اطراف متواری کند بیشتر اعتماد دارم
میگویم چرا اینقدر ساکتی؟
واقعا چرا اینقدر ساکتی؟
هوا که بوی خوبی دارد
مورچهها که از رگههای درخت مثل طبیعتشان بالا میروند
مردی با پایار سعی میکند بگوید مسیر اصلاً هم سخت نیست
از اول هم قرار نبود به تفاهم کامل برسیم
من کاملاً آمادگیِ این را دارم از کندوک چای بریزم در لیوان لعابی و لیوان لعابیِ داغ را بگیرم طرفت و بگویم قند ندارم، خرما توی کوله هست
حتی قدرت این را دارم به درختها و پرندهها و صدای چشمه بگویم هیس تا تو خاطرهات را در سکوت بگویی
حتی میتوانم وسط خاطرهات چشمم را ببندم
بخوابم
وقتی خواستی بیدارم کنی ببینی این خواب نیست
عمیقتر از این حرفهاست که خواب باشد
عمیقتر از این حرفهاست که سیبی را لای کاغذ کادوی روغنی بپیچی
بگویی تولدت مبارک
من دیگر چشمم را باز نمیکنم
حتی اگر منظرهی روبهرو چشمهای تو باشد
که سهرهای طبیعی سعی میکند شکلش را به هم زده باشد
ولی خوشگلترش کرده
صدای افتادن پروانهای روی خیسی چمن
صدای قدم گذاشتن سوسکی براق روی برگی افتاده
درخشیدن بوسیدنی بهجای اینکه بگویی تولدت مبارک
نه
این خواب عمیقتر از این حرفهاست که با این چیزها بپرد
عمیقتر ازین حرفها میدانی یعنی چی؟