سَرِ بیقراریام
که میشکند پاشیده پاشیده بر هوا
بر بستری
به جوهرِ رگ
شفای باطل به بازو
همین که او تکههای تنم
میخرامد چشم
به لوُلوُی حرام
دیوانهای تکیده
به بیقراریِ اسبی
در تکههای آخرین قرار
و آستین طبلی
در
هم
پاش