دست من بود اگر
تمام آبهای جهان را
به حوض کوچکی میکشاندم
پر از ماهیهای قرمز
و جهان را
بهخانهای قدیمی
در یکی از کوچه پس کوچههای شهر
پرندهها را
به سقف خانه میآوردم
و باغی از گیلاس را به حیاط
تا بهار آمدنت را شکوفه دهند
دست من بود اگر
همین امروز
دلتنگیهایم را به باد می دادم
و از گندمزارها مینوشتم
دست من بود اگر
اما عزیزم
چه می شود کرد
وقتی تو نیستی
هیچ چیز این دنیا
آنگونه که باید نیست
ماهیها قرمز نیستند
بهار نیست
هیچکس
شاعر نیست
و گندمی نمیرقصد
وقتی تو نیستی
نه حال من خوب است
و نه حال من خوب است