تو را درتلقین آینده وخیابان گم کردهام
موهوم
به انتظار یک پرنده از چراغ بالا میرویم
خیابان به خیابان
شهر در کوچههای ما تپیده است
وقتی امارات برای خلیج رجز میخواند
و توپهای بچهها زمین را شوت میکند به چمن
وقتی کافهها لبریزشده از ما که نوع دیگری از انسانیم
و موهایمان بهاندازهی یک کیلو تی اِن تی توجیه انتحار
وقتی مهزاد کوچه را پاره کرد و روی دوشش گذاشت و رفت با یک اینترنت رؤیایش را سرعت دهد
تا کارفرمایش برتنِ مدلهای عربی زار نزند
وقتی انتظار فقط برای گودو نبود
و تقارن خیابان در امید و ترس میپیچید
تو آنجا
من اینجا
و زندگی عادی نیست
نبوده
وقتی هلن برای اسب تروا تنها یک انگیزه بود
و هواپیما برای ما یک پرواز عبارت از...
تو را در تلقی یک خیابان با خودم گم کردهام
و کوچه را که بنبستشده
دیگر فرقی نمیکند چه کسی از دیوار بالا برود
وقتی تقارن دیوار در امتداد چوبهای، موازی میشود، تو درذهن من آویختهشدهای
و نه ترس ابتدایی دارد نه نترس
تو اینجا
من آنجا
زندان، فقط یک زندان است که از دیوارهایش عبارت بالا میرود
و هلن فقط یک انگیزهی چوبی برای ساخت اسب
تروا که دیگر یک تراموا شده است، او را میبرد تا ایشان را برگرداند