...
بگو فنجانهای شاه عباسی را
از قهوهخانهها
و تابلوی اردیبهشت را
از خیابانهای خیس جمع کنند
نگذار
عطر بهارنارنج بپیچد
در مشام کوچههای بنبست
نام رشت را
از شناسنامهی شهرهای شمالی
پاک کن
قاب عکسهای دونفره
از گردن باران
آویزاناند
آسمان امان نمیدهد
شالیزار کمر خم کرده
بر ساق شکستهی عشق
قهوهخانهها هنوز
پشت شیشههای بخار گرفته
به استکانهای سرخ
فکر میکنند
و صدای فروغ در مه غلیظ
قلیانها را به وجد میآورد
یادت میسوزاند دهانم را
کاش مرگ
زندگیام را
از فنجانِ قهوهی قجری
سر بکشد