شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

هواخوری

از کنار خانه‌ات رد می‌شوم
نفسی عمیق می‌کشم
و زندان‌بان فریاد می‌زند:
پایان هواخوری!

به طاقتی که ندارم فرار می‌کنم
نامت را بلند‌بلند صدا می‌زنم
گنجشکان پرواز می‌کنند ‌و
در حیاط خانه‌ی تو آرام می‌گیرند

صدای زبان قطع می‌شود
زندان‌بان دست‌هایش را تکان می‌‌دهد
و ما در پشت صحنه‌ی شعر
یکدیگر را در‌ آغوش می‌گیریم.

مجید رفعتی

تک نگاری

شعرها

ماهِ فراموشکار

ماهِ فراموشکار

فرامرز سه‌دهی

ظلم، چاقوی تیز آخته‌ای‌ست روی مردم کشیده کبّاده

ظلم، چاقوی تیز آخته‌ای‌ست روی مردم کشیده کبّاده

پوریا سوری

 نه این کوچه‌ی پیچ در پیج

نه این کوچه‌ی پیچ در پیج

سیروس رومی

بمب

بمب

بکتاش آبتین