هزارتا قلبِ پر از انتظار توو سینهش
هزارتا دست رها توی باد دور و بَرش
هزارتا کاسه پر از عشق بدرقهش کرده
دعای مادر صدتا جوونه پشت سرش
به روزمرگی زندگی دچاره ، فقط
یه روز غصهی قلبش کمه یه روز زیاد
یه پیرِ مسته که دنبال ماهِ گم کردهش
یه نردبون بلندو یه عمره میره میاد
جهان به خاطرههاش تا همیشه مدیونه
به واگنای بدونِ تعادلِ مستش
به بوسههای غمانگیز لحظهی آخر
به عشق بازیِ توو کوپههای دربستش
قطار مثنویِ انقلاب صنعتیه
ترانهای که تنِ نقشه رو پُر از خط کرد
یه اختراعه که قَدِ تموم شاعرها
به لحظههای غمانگیزِ شعر خدمت کرد
تو نیستی که سَرَم روی شونههات باشه
تا بیقراریِ قلبم یه گوشه بند بشه
خودم رو توو یه وجب از فضاش جا کردم
شاید که بخت منم مثل اون بلند بشه
شاید که یاد بگیری از این قطار یه کم
که راهِ رفته رو سمت خلاف برگردی
مسیر رفتنتو روی رد پای خودت
بدون یک درجه انحراف برگردی.
بمون و شونهتو از این قطار خسته نگیر
نذار به خاک بیفته نذار داغون شه
تمومِ حادثههای گذشته بسه نذار
قطار دیگهای از خطِ ریل بیرون شه
قطار مثنویِ انقلاب صنعتیه
ترانهای که تنِ نقشه رو پُر از خط کرد
یه اختراعه که قَدِ تموم شاعرها
به لحظههای غمانگیزِ شعر خدمت کرد.