شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

خیمه‌شب‌باز

 

شب که ارواح عشق‌ها و امیدها
از دودکش‌ها و حلبی‌های تخته‌سوز
پیچ می‌خورد در سرما و بالا می‌رفت،
شب که شهر شوم
به بالای آلودگی
سرایت می‌کرد،
مرد
زیرِ نورِ نئون
خمیده با چراغ برق
و آسترِ تاریکِ زمانی پارچه‌ای
مثل لباس
خاطره و شانه و گلوش را
پوشانده بود.

همین دیشب بود که زن جایِ رشته‌ها را
دورِ مچ‌ها و گلوش بوسیده در
مهمان‌خانه‌ای بینِ‌راهی
و بخاراتِ نیلیِ جنگل
شکل حباب‌هایی در هوای تیره‌ی سیال و 
ماهیتی سبز از بوی کاج
بوی صمغِ درختی محض
با پریانِ چمن‌ مسیرِ گل‌آلود را تا برکه
به نسیم کوتاهی در گیسو
بدرقه می‌کرد.
فردا شب باز مرد
زیر نور چراغ‌برق
با رشته‌های شعبده از دست و شانه‌ها و پاهاش
می‌رفت به تخته‌ی خیمه‌شب‌بازِ کُهَن‌کار
بالای تاریکیِ شهر
هستیِ قصه‌گونِ عروسک‌هاش را 
با رشته‌ها تکان می‌داد و 
به اشباح رهگذرانِ بی‌اعتنا
تعظیم می‌کرد.

همین دیشب بود که آزادی را 
شکلِ باغی معطر
با رد رشته‌ها بر مچ‌ها و گردنش
در جام شیشه‌یِ شبی پس از نمایش
با زنی که دوست می‌داشت
تعارف کرده بود.

 

بشنوید

سعدی گل‌بیانی

تک نگاری

باد می‌گفت با باد

باد می‌گفت با باد

آنوشا نیک‌سرشت

یک رومنس خانوادگی

یک رومنس خانوادگی

فرشاد سنبل‌دل

شعرها

ارغوان

ارغوان

هادی میرزانژاد موحد

بی‌وزنی

بی‌وزنی

عنایت سمیعی

دنیا

دنیا

علی باباچاهی

کاج 

کاج 

ندا حاتمی

ویدئو

خیمه شب باز

خیمه شب باز

سعدی گل‌بیانی