دوستم
من را فروخته بود و
با پولم یک پژو خریده بود
حالا
گاهی میرویم
در خیابان چرخ میزنیم
سیگاری دود میکنیم
آهنگی گوش میدهیم
بعد هم
من را پارک میکند کنار خانهاش
یکبار هم خبر نداشتم
قرار گذاشته بود
رفتیم خودم را سوار کردیم!
میخواستم
هر طور شده
پیادهاش کنم
ترمز بگیرم، گاز بدهم
میخواستم خودم را
صدا بزنم
زدم
به تیر چراغبرق!
من در من مچاله شد
و خون و روغن از ما میرفت
داشتم دو بار میمردم
اما
روغن
از خون بیشتر بود
و این روزها
آهن بیشتر عمر میکند
برای همین است
که این شعر را یک پژو نوشته است!