تکیهام بر باد بود
و نمیدانستم
که هر بار سر روی شانهاش میگذاشتم
گیسوانم به روحش آمیخته میشد
یا آنگاه که در طرهی موهایش غرق میشدم
به خوابی عمیق و غریب
فرو میرفتم
من گم میشدم
بسان پروانهای سرگردان
و باز میآمدم به پیکر
بیجانِ تنهاییام
چون، تنها جنگجوی بازگشته
از آن نبرد نافرجام.
تصویر کن مرا
در قطرهقطرهی حسرت
که چگونه ذرهذرهام
در دیدگانت آب شد
روی برمیگردانی از من و به آینه میرسی
و اندوه سپیدی موهایت
در پشتِ شقیقه
که به یکباره
به بادِ سرد خزان سپرده میشوند و تو
نمیتوانی پنهانشان کنی
که من این بار از داغِ مجازات سرنوشت
با دستان بادِ خزان
بر پیشانیات سرودم
همواره در یادت بماند
که تراژدی تو
غربت در سرزمینت نبود
که تراژدی تو
سیاهیِ تصویرت
در روشنایی چشمانم بود.