بگذار خودم باشم
کویری که در وسعت خود
گم شده است
و بیاعتناست
به درخت
جاده
ابر
و چند پرنده
که حالا نقطههایی سیاهند
در حال محوشدن
کویر است
و هر روز بهجای خالی تازهای عادت میکند
جای خالی ابرهایی
که برای باریدن آمده بودند
جای خالی نسیمی
که با گردبادی رفته بود
جای خالی پرندگانی
که هر روز در برکههایش فرود میآیند و
به قلبش نوک میزنند
در این کویر
آهویی زخمیام
شکارچی رد خونم را گرفته و
پیدایم نمیکند