برای دسترسی، جهان، مرکزِ خود را ایفا میکند
بدنِ آغازین، ضخیم و
نقشِ معنا، روان شده
بهتدریج اوضاع برای پرستوها نیز بهتر میشود
جهان را به آسانی میشود
اما بدن بزرگتر از آن است که بشود درید
ارواح به مرور بازخواهند گشت
گوزن هم که از شگفتیهای افق
یکسره نادیده گرفته
خصلتِ پیچیدهی قصیده را
قصیده، قصدیست بهمثابهی آگاهی از از
قرار میگیرد اما
گاو از سرش نمیافتد
بیقرارِ خاک میشود اما
پسرش را در خاک پنهان میکند
لاره جان، همینکه بر شانههای شکستهام
شاخه میبافی از کجِ دندان
استخوانهای قصیده، برآمده از گردن خود لبریز میشوند
با چهرهی تو گل میگویم ای سجودِ یکطرفه
قلعهها را برای دیدن تو ویران کردهاند
این لایه را به عشق تو کاویدهایم
و در صدای تو حبس کردهایم شیداییِ شالیها را
ای خندهی زیبا
مقابل جمجمهات زانو به خاکم و
عکسها از دندانهای تو لبخند میگیرند
جابهجا به تماشای مرگ
دیر رسیدیم و پاییز بدنت را به پای حفاران نوشت
ارواح به مرور بازخواهند گشت
پادشاهان را از تاج ساکت کرده
و تو را که از ماهِ روی سرت
گمانِ آشوب و عشق میرود
به سهراب نشان خواهند داد
با ما بگو بر گیسوانت چه رفته است
ای زیبایی بیخروش
تو از دور میآمدی
مثل اَنابی غمگین مقابل دوربین
بیآغوش و کرشمهای که در اندازهی خالیات داری
با سُرمه و زانو
گورت را خالی کردهایم
گوهرِ زیبا
نصف صورتت الهامبخشِ ماه
نصف دیگرش به آهو مانَد، ای گوهر زیبا
زبانم نمیرسد اما
جهان دارد تو را احیا میکند
بهتدریج اوضاع برای پرستوها نیز بهتر میشود
ما به بوی زیر چانهی هم فکر میکنیم
خاک از چشمانمان خالی میشود
خورشید اما قرنهاست در آن ساعت همیشگی
به فیضِ زمین نمیرسد.