بر لبِ بحرِ فَنا منتظر است ای ساقی، آن شناگر که به امواجِ تو عادت داردl مَصلحت نیست ولی حضرتِ یعقوبِ عزیز! گریه با فاصله از چاه خجالت دارد
من از آغاز دو تن بوده و تنها بودم، سوز میآمد و من پنجرهای وا بودم l این مَنَم آن منِ من بود که اذعان میکرد: این من از آن منِ تنمانده شکایت دارد
ای دلیران که پر از چتر نجات آمدهاید! با بلیتم همهی راشِ مرا جِر دادند l از درِ بسته مرا تاشُده خارج کردند تا بدانند چه اندازه مساحت دارد
من خَرَم، گوشِ مرا گاز گرفته است بُزی، پیش از این در عسلِ دوست شناور بودم l تازه فهمیدهام از اولِ تاریخِ شفاخوردنِ خربزه با دوست کِراهت دارد
خدمتِ حضرتِ آقای مدیرعامل
عرض دارم که گروهی لبِ دریای فنا، منتظر مانده و امواج به ساحل ماندَند. البته حضرتِ یعقوب به دقت دارد اشک میریزد و از چاه نمک میگیرد، لکِن او چشم ندارد که ببیند، دریا بایزید1 است که نان را به نمک میمالد تا مُعیَّن کند این سفره قناعت دارد. پس شما لُطف نموده و بیان فرمایید طبقِ آن ماده و آن تَبصره در آن قانون؛ «عالم از نالهی عُشاق مبادا خالی»، مگر آن عشق که بیهوده وِخامت دارد.
شاعر خستهی مسئول حراست ـ امضا
گربه یک زخمِ طبیعی به بدن دارد، من چند سالی است بهدنبالِ پُمادش هستم l گرچه پیداست که این صورتیای بیمقدار،، از ازَل بوده و زَخمیست که قِدمَت دارد
کارِ بیهوده نکردیم، جُز این کار نبود، هِی تلنبار نمودیم و هِی اَنبار نبود l دستها دامنِ کوتاهِ زنان بود، ولی فکر میکرد بلند است و حاجت دارد
شهر، این باکرهی حامله، کرده است ویار، میخورد خونِ مرا تا شِکمَش میخوابد l بعد مانندِ گناهی که نکرده است کسی، در سَرَش فِکرِ خوشایَندِ خیانت دارد
پینوشت:
۱. عارفی بود که در بارهی خود میفرمود: نَفسِ من چون مَگسی زُبده سِماجت دارد l مثلِ باران که به تبخیر اشارت دارد، من به حق، حق به من اینگونه ارادت دارد.