شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

گفتند تاریکی دست‌راستِ فراموشی‌ست،

گفتند تاریکی دست‌راستِ فراموشی‌ست،
به رنگ‌ها برگرد
من رنگ‌ها را از‌ دست‌ نداده‌ام
در سیاهی پنهان کرده‌ام
کسی که در تاریکی لبخند می‌زند
رنگی فراموش‌شده را به دنیا می‌آورد
من از سیاهی حرف نمی‌زنم،
 چشم‌های تو را می‌بوسم
با هر کلمه
که هزاران سال بعد
هم‌چنان بوی دست‌های تو را می‌دهند
من از شعر حرف نمی‌زنم
ردِپای نگاهِ تو را می‌بوسم

دلم برای سایه‌ات تنگ می‌شود
تو مثل همیشه در تاریکی می‌ایستی
و‌ صدایم نمی‌کنی
من از صدایت حرف نمی‌زنم
نفس‌های تو را می‌بوسم
که احتمالی فراتر از بوسیده‌شدن دارند
حتی پس از مرگ
تنها تو‌ می‌دانی
چیزی از زنده‌ها در من حضور ندارد
اما ادامه می‌دهم
مانند کسی که به زندگی ادامه می‌دهد
 و سال‌ها قبل مرده است
تنها تاریکی‌ست که مرگ را انکار می‌کند

من از مرگ حرف نمی‌زنم
از آینده‌ای عقیم‌شده برمی‌گردم
از جوابی‌ گمشده برای تمام سؤال‌ها
من از جواب حرف نمی‌زنم
این‌جا، در این شعر روشن
که مزرعه‌‌ای درونشده از بوسه‌هاست
در تشییع جوانه‌ای با شکوه
زانو می‌زنم
و تاریکی را می‌بوسم
که هیچ ‌رنگی در آن
جرئت ظهور ندارد
 

خلیل شعبانی

شعرها

نفست را حبس کن

نفست را حبس کن

محمد شیرازی

درخت برف، که در باغ، برگ و بار ندیده

درخت برف، که در باغ، برگ و بار ندیده

هادی خور شاهیان

من که کسی بویی نبرد از چند و چونم

من که کسی بویی نبرد از چند و چونم

کبری موسوی‌قهفرخی

پیش از این قلبی داشتم

پیش از این قلبی داشتم

فاطمه اسکندری عرب