شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

وقتی برای آزادی در نقاشی‌ات باران می‌کشی

وقتی برای آزادی در نقاشی‌ات باران می‌کشی
و خودت را در خیابانی از رؤیا 
با درختانی شاد
تصور می‌کنی، 
به ما نخند!
ما مجبوریم در گلوله‌باران بی‌چتر به خانه برگردیم
کارخانه‌ی ما در زیر این ابرها نفس می‌کشد
و کامیون‌ها  در زیر همین ابرها
 از مزارع گندم باز می‌گردند.

ما مجبوریم از میان درخت‌ها
به درختی تکیه کنیم  که ریشه‌هایش در خاک منفجر 
 و هر کدام از ما یک تکه‌اش را در لیوان آب
کنار پنجره  گذاشته است

این حرف‌ها را که می‌زد 
در سایه‌اش مورچه‌ها
 در ترک‌های زمین فرو می‌رفتند

گفت: ما مجبوریم به زیتون‌زارها آب بدهیم
در زمین‌ها  گندم بکاریم 
آن‌ها گندم‌ها را از ما می‌خرند 
و با گندم‌ها گلوله می‌سازند

گفت: دیروز به گوزنی شلیک کردند
و پلنگی گوزن را به نزدیک‌ترین آبادی رساند
در مسیر برگشت پلنگ را کشتند.
به ما نخند 
هنگام رفتن 
سمت سایه‌اش به راه افتاد 
و ترک‌های زمین از خاک پر شدند.
 

حامد بشارتی

تک نگاری

شعرها

به کوتاهی یک رؤیا

به کوتاهی یک رؤیا

واهه آرمن

خزان گرفته‌ام و فرصت بهارم نیست

خزان گرفته‌ام و فرصت بهارم نیست

فاطمه شمس

آنْـدیگَری

آنْـدیگَری

جمال‌الدین بزن

می‌توانی باشی

می‌توانی باشی

محمود بهرامی