وقتی برای آزادی در نقاشیات باران میکشی
و خودت را در خیابانی از رؤیا
با درختانی شاد
تصور میکنی،
به ما نخند!
ما مجبوریم در گلولهباران بیچتر به خانه برگردیم
کارخانهی ما در زیر این ابرها نفس میکشد
و کامیونها در زیر همین ابرها
از مزارع گندم باز میگردند.
ما مجبوریم از میان درختها
به درختی تکیه کنیم که ریشههایش در خاک منفجر
و هر کدام از ما یک تکهاش را در لیوان آب
کنار پنجره گذاشته است
این حرفها را که میزد
در سایهاش مورچهها
در ترکهای زمین فرو میرفتند
گفت: ما مجبوریم به زیتونزارها آب بدهیم
در زمینها گندم بکاریم
آنها گندمها را از ما میخرند
و با گندمها گلوله میسازند
گفت: دیروز به گوزنی شلیک کردند
و پلنگی گوزن را به نزدیکترین آبادی رساند
در مسیر برگشت پلنگ را کشتند.
به ما نخند
هنگام رفتن
سمت سایهاش به راه افتاد
و ترکهای زمین از خاک پر شدند.