...
تغییر ناپذیرند
دهانهای همیشه باز
ما بنا شدهایم به هبوط
از دستاویزهای باطل پیشپاافتاده
بر زمینی که در مشتمان همیشه گرد است
در باورهای کاذبِ نشسته بر لحظههامان
در قضاوتهای درنگ
که نه ما را میبرند
نه میآورند
محو که میشوم به اندیشههای هرسنشده
دهان مغزم باز میشود به وقاحت
باید بیرون بزنیم
از مغزهای خاکستری
ما را چگونه راه فراریست از مرزهای نداشته
مسطح نیست این فضاحتی که تو برایم ساختی
بر پوستی سفید که چسبیده بر تنی متحیر
که تلاش میکند برای گشودن مشتها
که دهانشان بسته نمیشود
از تو
از من
تو رسوخ کرده ای بر همهی زبانها
و ترسم تمام قد
دست روی گوشهایم میگذارد
تا بیرون نکشند تو را از سری که نشسته بر چانه
تو واجبی برای تبخالهای زخمیام
کمی نرم شو
و در قوطی وازلین بمان
تا بر نوک انگشتانم مالیده شوی
چه سوزش عجیبی دارد جای قضاوتهای
درخت همسایه
که از خیانت برگهای خودش جا مانده
و شاخههایش به همهجا سرک میکشد
درست مثل چشمها
که رنگ خودشان را نمیبینند
ولی به کنکاش تمام رنگها موشکافانه میشتابند
بیا و
تشییعم کن لای قالی دستباف آدمهای خاکخورده
قبر عظیمیست
دنیای گرد بهظاهر صاف اجباری
که پاهای رنجمان از گلیم و تابوتش بیرون زده
نمیدانم
کمر کره زمین را
چه دستی تخمین میزند به دور محیطش
چه میآید بر سر قضاوتهایشان
کجای نقطهی پرگار شعاع حرفهایشان را مینشانند
که درست
بهصورت خودشان
فرود میآید
به زمین
زمینی که همیشه در مشتمان گرد است